جدول جو
جدول جو

معنی هت کله - جستجوی لغت در جدول جو

هت کله
بدون هدف، سر درگم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم چله
تصویر هم چله
دو یا چند تن که با هم چله بگیرندبرای مثال چون نداری دانه ای را حوصله / چون تو با سیمرغ باشی هم چله؟ (عطار - ۲۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست کله
تصویر دست کله
تسمه یا ریسمانی که با آن دست های اسب یا استر را ببندند، شبیه و نظیر
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
دهی است از بخش دوهزار شهرستان تنکابن که 409 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غلۀ دیمی و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
دهی است از ناحیۀ نشتا به تنکابن. (سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 106)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کَلْ لَ / لِ)
بی مکث. بی درنگ. بی وقفه: تب کرد و یک کله افتاد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یکسره شود
لغت نامه دهخدا
(هََ کُرَ / رِ)
هفت آسمان را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
محمد داراشکوه در مجمعالبحرین پس از ذکر هفت زمین که هندوان آنها را سپت دیپ نامند، آرد: ’... و هفت کوه را که اهل هند آنها را سپت کلاچل گویند بر گرد هر زمینی کوهی را محیط میدانند، و نام کوهها این است: سمیرو، سموپت، همکوت، همون، مکده، پارجاتر، کیلاس’. هفت کوه مشهور نزد مسلمانان از این قراراست: قاف که کوهی است اساطیری، کوه دماوند، کوه سراندیب، کوه گلستان در نواحی طوس، کوه ورن در بلاد مغرب، کوه لزگیان یا جبال قبق (قفقاز) ، و کوه چین که از حدود چین برآید و به جانب مغرب تا حدود فرغانه و کیش و بلخ و غور و غزنین و کابل پیوندد. (رسالۀ ’شمارۀ هفت و هفت پیکر نظامی’ از معین ص 34).... در کتاب معجم البلدان مسطور است که کوه قاف به گرد عالم برآمده است. بلندی او قریب فلک رسیده و جرمش از زمرد است و کبودی هوا از عکس لون اوست. دوم کوه دماوند و بلندیش مقدار صد جریب است. سوم کوه سراندیب و نقش قدم آدم علیه السلام در آن کوه و از انگشت پا تا پاشنه هفتادگز شمرده اند. و در عجایب المخلوقات آورده که بر آن نقش قدم هر روز باران می بارد. چهارم کوه گلستان که درنواحی طوس واقع است و طول این بسیار نوشته اند. پنجم کوه ورن و آن کوهی بلند است از بلاد مغرب، تخمیناً هزار فرسنگ. ششم کوه لزگیان که آن را جبل قبق نیز گویند و این کوه کشیده شده است از ساحل بحر خزر نزدیک دربند به جانب جنوب و این کوه وسعت عظیم دارد. هفتم کوه چین، این کوه از حدود چین برمی آید و به جانب مغرب می کشد تا حدود فرغانه و کیش و سمرقند و متصل میشود به غرجستان و بدخشان و می پیوندد به کوه بلخ و غور و غزنین و به سرزمین کابل و افغانستان درآید و از نواحی پنجاب و کشمیر بگذرد و شاخی از آن تا حدود بسطام ودامغان رسد به کوه قارن پیوندد و متصل شود به جبال مورنگ... و این کوه عظیم ترین کوههاست بعد از کوه قاف و دربند آن را کوه سوالک خوانند. و سوای اینها دو کوه دیگر نوشته اند یکی جبل الثور، دوم جبل القمر. (غیاث از مرآهالخیال) ، در شاهنامۀ فردوسی هفت کوه به صورت اسم محل خاصی به کار رفته است و ظاهراًمکانی در حدود جبال البرز موردنظر است:
تو اکنون ره خانه دیو گیر
برنج اندرآور تن و تیغ و تیر...
گذر کرد باید ابر هفت کوه
ز دیوان به هر جا گروهاگروه.
فردوسی.
... چو رخش اندرآمد بدان هفت کوه
بدان نرّه دیوان گروهاگروه...
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ کِ لَ)
ماهی سطبر تناور. (منتهی الارب). ضخام السمک. (اقرب الموارد) ، سگ ماهی. (منتهی الارب). کلاب الماء. (اقرب الموارد) ، شتر آبی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ستور دریایی کلان سرین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گردآمدنگاه امواج دریا. (منتهی الارب). و مفرد آن هرکل است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ کُ لَهْ)
شمس الدین احمد بن منوچهر همدانی. شادروان سعید نفیسی گوید: ’درباره احمد بن منوچهر شصت کله شاعر قرن ششم هجری قمری یگانه اطلاعی که به دست است این است که در کتاب راحهالصدور آمده است: ’... در آن حال امیرالشعراء و سفیرالکبراء شمس الدین احمد بن منوچهر شصت کله که قصیدۀ تتماج گفته است حکایت کرد که سیداشرف به همدان رسید در مکتبها می گردید و می دید تا که را طبع شعر است. مصراعی به من داد تا بر آن وزن دو سه بیت گفتم... گفت از شعر سنایی و عنصری و معزی و رودکی اجتناب کن، هرگز نشنوی و نخوانی که آن طبعهای بلند است طبع تو ببندد و از مقصود باز دارد. شمس الدین شصت کله گفت من و چند کس دیگر این وصیت را بجای آوردیم، به مقصود رسیدیم و غایت مطلوب بدیدیم...’. از این سخنان معلوم می شود که شمس الدین احمد بن منوچهر شصت کله همدانی معاصر با سلطان طغرل بن ارسلان سلجوقی، معروف به طغرل سوم (590-571 هجری قمری) آخرین پادشاه سلجوقیان عراق بوده و با مؤلف راحهالصدور در یک زمان می زیسته است. پس معلوم می شود که از شعرای معروف اواخر قرن ششم هجری قمری بوده و در جوانی در همدان به مکتب می رفته است. در موضوع لقب او پیداست که تذکره نویسان را اشتباهی روی داده است. دولتشاه سمرقندی لقب ’شصت کله’ را به منوچهری دامغانی داده و گفته است که به علت کثرت تمول و ثروت و داشتن گله های فراوان این شهرت را پیدا کرده و پس از وی دیگر تذکره نویسان نیز این اشتباه را تکرار کرده اند. ولی کسانی که شصت کله دانسته اند گویند که شصت یعنی انگشت درشت دست وی نقصی داشت و کل و کله در لغت به معنی اعرج و اشل تازی است و از این رو ’شصت کله’ نامیده شده است. بالجمله از این شمس الدین احمد بن منوچهر شصت کله همدانی جز سه بیت که در راحهالصدور آمده و در جوانی به دعوت سیداشرف غزنوی به وزن و قافیت مصراعی که او خوانده بوده سروده است شعری دیگر به دست نیست و آن سه بیت این است:
صبح بی روی تو نفس نزند
نفس عشق بی تو کس نزند
وصل تو نگذرد به کوی امید
تا در خانه هوس نزند
بنده گر با تو یک نفس بنشست
جز بر آن یاد یک نفس نزند.
(از احوال و اشعار رودکی ج 3 صص 1130-1133).
دولتشاه سمرقندی و به تبع او گروهی از تذکره نویسان منوچهری را به لقب شصت کله ملقب داشته اند ولی این مسأله سخت اشتباه است زیرا جز دولتشاه و تذکره نویسان بعد از وی کسی متذکر این قسمت نشده ثانیاً چنانکه از تواریخ و منابعدیگر پیداست لقب شصت کله از آن شاعری بوده است به نام احمد بن منوچهر، معاصر راوندی صاحب کتاب راحهالصدورو همو شصت کله را معاصر طغرل بن محمد بن ملکشاه سلجوقی (590-571) می داند، از این روی شکی نیست که دولتشاه از احمد بودن نام هر دو و اینکه یکی پسر منوچهر بوده و دیگری لقب منوچهری داشته میان آن دو خلط کرده است. (از مقدمۀ دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ص ن - س). رجوع به مجلۀ یادگار سال اول شمارۀ 2 مقالۀ علامۀ فقید محمد قزوینی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ لَ / لِ)
چیزی باشد از چرم بافته یا از ریسمان تافته که دستهای اسبان را بدان بندند. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج) ، شبه و نظیر. (برهان) (آنندراج). شبیه و نظیر. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
بدون کله. بدون سر. رجوع به کله شود.
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ)
مخفف بی کلاه.
لغت نامه دهخدا
صوفیانی که با هم چله گیرند، مصاحب همنشین: چون نداری دانه ای را حوصله چون تو باسیمرغ بای هم چله ک (منطق الطیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراکله
تصویر هراکله
کوهه گاه گرد آمدنگاه کوهه، سگ ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکله
تصویر متشکله
متشکله در فارسی مونث متشکل کرپ پذیر مونث متشکل: صور متشکله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه کله
تصویر سه کله
کسی که سری بزرگ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با کله
تصویر با کله
بسیار خردمند، باعقل، با سیاست خوب، با مغز، پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
بی پروا، بی ملاحظه، بی احتیاط
متضاد: ملاحظه کار، محتاط، سبک عقل، بی عقل، سبک مغز، دیوانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مو وزوزی، کسی که سرش از پشت صاف باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی توهین به معنی فردی که دارای سری بزرگ و پهن است
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گاه، اجاق، بار گذاشتن غذا بر روی اجاق گلی، اجاق و متعلقات آن
فرهنگ گویش مازندرانی
تهی مغز
فرهنگ گویش مازندرانی
انتهای اجاق در کومه ی گالشی، پیرامون اجاق
فرهنگ گویش مازندرانی
موی مجعد موی وز وزی
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه رود بارک کلاردشت، آبادی ای در منطقه زوار.، محل رویش افرا در جنگل، نام مرتعی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای بیرون بشم نوشهر، نام روستایی در تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
اولین شالی درو شده برای چیدن در (کومه) ، نوعی چیدن پشته های
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم سرکش
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم با شعور و خوش فکر
فرهنگ گویش مازندرانی
اجاق گلی با سوخت هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی
جویبار، نهر، جویبار، نهر
فرهنگ گویش مازندرانی
توله خرس
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع زوار واقع در شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
توت زار، توتستان
فرهنگ گویش مازندرانی